شعر عاشورایی
شب ما راوی روزی سیاهست
بدون اختر و خورشید و ماهست
شبی که آسمان یکدست ابریست
شبی که اختیاری نیست، جبریست
شب سیلی، شب تلخ کبودیست
هوای آسمان، دودی دودیست
شب چکمه، شب تلخ اهانت
بگو از ضرب شلاق و اسارت
شبی که گوش ها بی گوشوارند
شبی که چشم ها غرق ستارند
چه لرزه هاست امشب در تن باد
پر از سوز است امشب شیون باد
مگر امشب شب تنهایی کیست؟
صدا می آید این لالایی کیست؟
صدایی آشنا می آید آری
نوا از نینوا می آید آری
نوا خونین، صدا سرخ است امشب
لباس کربلا سرخ است امشب
کلاه و نیزه و شمشیر خونیست
عجب قابیست، این تصویر خونیست
ترک خورده لب سقای تشنه
به خاک افتاده یک دریای تشنه
همه اهل حرم در سوگ ماهند
بدون دست او بی سرپناهند
کمی آن سو، تنی که سر ندارد
سلیمانی که انگشتر ندارد
کبودی بر رخ زینب نشسته
دوبار پهلوی زهرا شکسته
دل طفلان بجز غمخانه ای نیست
برای گریه کردن شانه ای نیست
هوای ما هوای سوگ و غم شد
که از سر، سایه ی خورشید کم شد
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰