ماجرای تلخ«تریاک در کیف مدرسه»

در یکی دو سال اخیر کاشت تریاک در بلوچستان به اوج خود رسیده است و کودکان برای تیغ کشیدن روی خشخاش یک تیغ به پوست خشخاش هزار تیغ به آینده خود میکشند، اسمش را گذاشتهاند کمکخرج خانه؛ اما این کمک دارد فرزندانمان را تکهتکه میکند. کودک دهساله است، شاید هم کمتر. از راه مدرسه، مسیرش را بهسمت مزرعه تغییر داده. پشتش هنوز از کیف مدرسه جای بند دارد، اما حالا بهجای دفتر و کتاب، تیغ به دست است. پاهای کوچکش در شیارهای زمین گم میشوند و دستهایش با زخمهایی آشناست که هیچ بازی کودکانهای نمیسازد.
نگاهش خستهتر از سنش است، و دستانش آلودهتر از دستان یک قاچاقچی حرفهای. این کودک نه از مدرسه فرار کرده، بلکه از آیندهاش.
پدرش؟ شاید بیکار، شاید معتاد، شاید هر دو. مادرش سکوت کرده، معلمش ناامید شده
و ما؟ ما بیخیال و بیاحساس، سخنرانیهای رنگولعابدار توخالی بدون کوچکترین اقدام عملی.
در حاشیهها، کیف مدرسه تبدیل شده به جیب حمل مواد. نیمکتها خالیاند، نه بهخاطر بیماری یا عذری موجه، بلکه چون کلاسها در مزرعههای تریاک برگزار میشوند. نام این کودکان را مینویسیم در لیست ترکتحصیلکردگان، بیآنکه حتی بپرسیم چه را ترک کردند؟
درد ماجرا اینجاست که دیگر کسی تعجب نمیکند. اعتیاد بچهها عادی شده. شیره در حیاط خانهها پخته میشود، نه پنهانی، که با چراغ روشن. عادی شده که معلمها هشدار بدهند و کسی نشنود. عادی شده که کودکان خریدار و فروشندهی مواد باشند. و در این میان، مرگ آرام اتفاق میافتد؛ نه با تابوت، که با خاموشی استعداد، با دفن آرزو، با سوختن شوق زیستن.
این یادداشت، برای تحریک احساسات نیست. برای گریهگرفتن هم نیست. این یک سند است. سند یک نسلکشی آرام، دقیق، و بیهیاهو. سند یک جنایت اجتماعی با صدها شاهد خاموش.
اگر هنوز کسی عمق فاجعه را باور نکرده، کافیست فقط یک روز، فقط یک روز، در یکی از روستاهای دور بلوچستان، کنار یکی از همین بچهها راه برود. نه با دوربین، نه با تیم خبری، فقط با چشمی باز و قلبی که هنوز از حقیقت نترسیده باشد.
تقصیر فقط گردن قاچاقچی و کشاورز تریاک نیست.گردن ماست. ما که میبینیم و نمیگوییم.
و ما؟ ما که هنوز زندهایم، فقط دو راه داریم: «یا با سکوتمان شریک این جنایت باشیم، یا با فریادمان دشمن آن شویم. راه سومی وجود ندارد.»
انتهای پیام/
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰